ساعت و تاريخ

تیر 96 - 313هم قدم . به وبلاگ من خوش امدید
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعه ای دیگر

گفتم که ماه رویت ، از ما چرا نهان است ؟

گفتا که خود نهانی ، ورنه رخم عیان است

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/4/26 ] [ 2:25 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

کاریکاتورهای توهین آمیز برای پیامبر

شرمتان باد....

آنقدر نقاشی های کودکانه زمان جاهلیت خود را بکشید تا خسته شوید

دین من ،  محمد (ص)  است

روزهای جمعه ام ، ذکرمان فقط صلوات بر محمد است

 

 

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم


یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم


خیلی خلاصه عرض کنم " دوست دارمت "


دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم


اللهم عجل لولیک الفرج




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/4/26 ] [ 2:23 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

صفای مهدی ...

 نه هوای کعبه دارم نه صفا و مروه خواهم

که ندارد این مکان ها به خدا صفای مهدی

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/4/26 ] [ 2:19 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

مولوی

 

 

 

 

 

 

 فقط بیا...

 

ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا

 

از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد

یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا

 

ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت

گاوی خدایی می‌کند از سینه سینا بیا

 

رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم

در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا

 

چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت

زان طره‌ای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا

 

خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق

ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا

 

ای جان تو و جان‌ها چو تن بی‌جان چه ارزد خود بدن

دل داده‌ام دیر است من تا جان دهم جانا بیا

 

تا برده‌ای دل را گرو شد کشت جانم در درو

اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا

 

ای تو دوا و چاره‌ام نور دل صدپاره‌ام

اندر دل بیچاره‌ام چون غیر تو شد لا بیا

 

نشناختم قدر تو من تا چرخ می‌گوید ز فن

دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا

 

ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت

کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا

 

ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا

ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا

 

مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین

تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا

 

بی تو به سر نمی شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

 

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

 

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

 

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

 

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

 

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

 

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

 

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 

 




ادامه مطلب

[ دوشنبه 96/4/26 ] [ 2:18 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

گفت وگو آدم باخدایش

به نام خدا و با یاد ولی او در این زمان

الا بذکرالله تطمئن القلوب

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او :

نازنینم آدم ....

با تو رازی دارم ... اندکی پیشتر آی .

آدم آرام و نجیب،آمد پیش ..

زیر چشمی به خدا مینگریست .. محو لبخند غم آلود خدا ...

دلش انگار گریست

نازنینم آدم ... یاد من باش ... که بس تنهایم ... بغض آدم ترکید ...

گونه هایش لرزید ... به خدا گفت : من به اندازه ی ...

من به اندازه ی گلهای بهشت ...

نه ... به اندازه عرش ... نه ... نه من به اندازه ی تنهاییت ،

ای هستی من ...

دوستدارت هستم ...آدم کوله بارش برداشت ..

خسته و سخت قدم بر میداشت ...

راهی ظلمت پر شور زمین ... زیر لبهای خدا باز شنید ...

نازنینم آدم ... نه به اندازه تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش ..

نه به اندازه ی گلهای بهشت ...

که به اندازه ی یک دانه گندم تو فقط یادم باش ...

خدا





ادامه مطلب

[ پنج شنبه 96/4/22 ] [ 1:2 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

کاش بیاید دگر...

 

کاش بیاید دگر...
کاش بیاید دگر...

 

 

جمعه شد و آسمان

باز دلش پر کشید

نم‌نم اشک خدا

بر دل گل‌ها چکید
 

بغض غریب نسیم

بر دل گل‌ها نشست

بال و پر شاپرک

با غم گل‌ها شکست
 

قلب شقایق گرفت

از غم این انتظار

چشمه شد از غصه‌اش

گریه‌کنان، بی‌قرار
 

دست همه لاله‌ها

قاصدکی از دعاست

کوه پر از غصه است

چلچله هم بی‌صداست
 

کاش به پایان رسد

سردی این آسمان

کاش بیاید دگر

مهدی صاحب زمان(عج)

 

نویسنده : طاهره اکرمی 




ادامه مطلب

[ جمعه 96/4/16 ] [ 2:52 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]

به قاعده ی بازی

 

به قاعده ی بازی؛

قاعده ی بازی را
نمی دانند
آنان که به خواب هزاره ی اکنون
دچارند
مگرنه این ست 
که پیش از توفان 
ایستاده ایم 
بر حاشیه ی امواج؟! 
مگر نه این که 
جهان 
پیش از تو
حسرت چلچله ای بی شماری را 
زیسته است؟! 
و مگر نه 
هنوز 
اولیّن خوان خویشتن گریزی ست
تو را کبوتران بی شماری 
خبر آورده اند. 
این قاعده ی بازی ست
که ساعات کبیسه ی بسیاری 
به گل بنشیند
و زمان 
در جاری لبخندت 
جاودانه می شود. 
این را 
هزاران سال است 
به قاعده ی بازی 
در انتظار نشسته ام. 
منبع: نشریه موعود نوجوان، ش24.





ادامه مطلب

[ جمعه 96/4/16 ] [ 2:50 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]
فلش هدایت به بالا

هدایت به بالای صفحه

بزرگنمایی عسک gdl.rozblog.com چ