درد دل
بار الاها دلگیرم زین محبس گیردستم
بغضی در گلو دارم جز تو کسی ندارم
خسته ام زین عشق ها که پایان ندارد
عشق تویی، روح تو درمن هست زنهارنهفتی عشق را درمن
اما
این عشق خنجریست که مرهم ندارد در این کره ی خاکی
مرهم این درد تویی دوست دارم که با تو سخن بگویم
درد این خسته دل را بگویم
خدایا ده جوابم گیردستم که تاب و توان ندارم
مرهمی جزتو ندارم
خدایا صبرت سرشار است و من این توان ندارم
خودم را ملامت کنم که گه گاهی یادت رود زین دل
خدایا شرم سارم که از یادم برمت
اما تو رحمان و رحیمی مرا ببخش
که گر نبخشی چه کنم جزتو کسی ندارم
الهی مددی که روحم دیگر توان ندارد
سجادطیبی خرمی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 99/4/4 ] [ 7:45 عصر ] [ سجادطیبی خرمی ]